رفتم دنبال شازده. خیلی شلوغ بود. وقتی از در حوزه اومد بیرون
خیلی ناراحت بود. گفتم چی شد؟ گفت خراب شد رفت...
گفت خیلی استرس داشتم. هی با خودم می گفتم این سنجش نیست ها!
این کانون نیست ها! این کنکور واقعیه... بعد استرس می گرفتم و نمی تونستم
تست بزنم. فقط توی اختصاصیا کمی بهتر شدم...
الان توو اتاقشه. خیلی ناراحته. میگه می رم سر کار. گاهی می گه می رم سربازی.
میگه هر کاری بکنم از خوندن دست نمی کشم. می گه من باید دکتر بشم...