شازده خیلی دلتنگ شده بود. می گفت دلم برای خونه و تو و
دوستام تنک شده. البته فکر کنم بیشتر برای دوستاش...
پنجشنبه زنگ زد گفت ترمینالم دارم میام. ساعت 3 بعد از ظهر
حرکت کرد و 7/5 صبح رسید خونه. گفت تا روز عاشورا هستم.
امروز زنگ زد ترمینال ولی بلیط نبود. خیلی ناراحت شده بود.
گفتم خیلی بی فکری... خلاصه بلیط قطار گیر آوردم برای
ساعت 2/5 ظهر. ساعت 13/45 با تاکسی تلفنی رفت راه آهن.
فردا ساعت 7/5 کلاس داره. فکر نمی کنم به موقع برسه. چون
قطار کرمان همیشه تأخیر داره.